<
نتایج در این بخش نمایش داده می شود

طلاق عاطفی: غریبه با هم

طلاق عاطفی: غریبه با هم

خانواده جوهره ی زنده و در حال تغییری است که با استفاده از اعضای خویش و در جریان ارتباطی دائمی و تعاملی، با یکدیگر یک کل را سازماندهی می کنند و در طول زمان گسترش می یابد. خانواده را می توان یک واحد عاطفی و شبکه ای از روابط در هم تنیده ای دانست که از پیوند زناشویی زن و مرد بنا می شود. ازدواج پیمان مقدسی است که در تمام اقوام و ملل وجود دارد و در آن زن و مرد زندگی مشترکی را آغاز می کنند و پیمان می بندند که یار و غمخوار یکدیگر باشند و به یکدیگر عشق بورزند. در این آنچه (طلاق عاطفی: غریبه با هم) من، امیرحسین سامان، به بررسی طلاق عاطفی می پردازم

با وجود آنکه هیچ زوجی با هدف جدایی ازدواج نمی کند و همه زوج ها به امید یک زندگی دراز مدت توام با آرامش و خوشبختی پیوند می بندند اما در رهگذر زمان بسیاری از ازدواج ها به بن بست رسیده و به جدایی ختم می شود.آمار طلاق در کشور روز به روز رو درحال افزایش است و  این معضل بزرگ اجتماعی در هیچ زمانی مانند عصر حاضر، خطر انحلال کانون خانواده و آثار سوء ناشی از آن را به دنبال نداشته است. اگر جامعه ای به سوی افزایش طلاق پیش رود، یقین در آستانه ی بحران قرار  دارد. طلاق فرآیندی است که با تجربه بحران عاطفی هر دو زوج  شروع می شود و با تلاش برای حل تعارض از طریق ورود به موقعیت جدید با نقش ها  و سبک زندگی جدید خاتمه می یابد. ناسازگاری ها و اختلافات زن و شوهر ها با یکدیگر  یا  به طلاق منجر شود و یا  به صورت کشمکش های طاقت فرسایی بروز می کند. آثار روانی- اجتماعی آن هم برای زن و شوهر، هم برای فرزندان آنها به صورت افسردگی، احساس پوچی و  ناامیدی تجربه می شود و ضربات مهلکی بر پیکر جامعه وارد می آورد، زیرا بهداشت روانی نسل های جامعه در گرو تأمین بهداشت روانی خانواده به عنوان یک کانون مملو از محبت و آرامش برای تحول در رشد استعداد است که هر گونه آسیبی به آن، نسل آینده را از آثار سوء خود مصون نخواهد گذاشت و سازمان های اجتماعی زیادی را درگیر خود خواهد کرد. با این وجود متأسفانه شاهد افزایش بیش از انتظار نرخ طلاق در جامعه هستیم.

طلاق در لغت به معنای جدا شدن و فاصله گرفتن  است و عاطفه به معنای هیجان، احساس یا مجموعه‌ای از هیجانات مثبت و منفی است، حال اگر در فضای زندگی انسان‌ها بین عواطف انسانی و نیارهای آن فاصله ایجاد شود تا جایی که اعضای یک خانواده یا یک مجموعه نتوانند نیازهای عاطفی خود که در قالب‌های مختلف بروز و تقویت می‌شود را  ارضا کنند، این خانوده یا مجموعه دچار طلاق عاطفی شده است. به عبارتی «طلاق عاطفى» یا جدایى عاطفى، نوعى زندگى میان همسران است که در آن، زن و شوهر صرفاً بر اساس قراردادهاى رایج و متعارف به زندگى خود ادامه مى‌دهند بدون اینکه هیچ‌گونه تناسب عاطفى و اجتماعى میان آن‌ها وجود داشته باشد.

تعریف طلاق عاطفی از دیدگاه مارک نپ

مارک نپ تحلیل عمیقی از مراحل آغاز و پدید آمدن، آزمودن و پایان دادن یک رابطه و انواع فراگرد ارتباطی مربوط به آن­ها که هر مرحله را از مرحله دیگر متمایز می ­کند، ارائه داده است. این مراحل از ساختن یک رابطه آغاز شده و  پس از رسیدن به اوج، رابطه رو به زوال نهاده و به طرف جدایی حرکت می­ کند. مارک نپ ده مرحله را در روابط افراد تفکیک کرده است که پنج مرحله مربوط به پیوند و پنج مرحله مربوط به جدایی است. پنج مرحلۀ پیوند در روابط افراد، شامل مراحل آغاز، آزمودن، چفت و بند یا سفت کردن، کامل کردن یا ادغام و پیمان بستن است.مرحله پیمان بستن تا جدایی کامل نیز شامل پنج مرحله است. این پنج مرحله عبارتند از: مرحله افتراق، مرحله محدود کردن، مرحله بی روح شدن، مرحله پرهیز از یکدیگر و مرحله جدایی. در ادامه هریک از مراحل جدایی توضیح داده می شود.

مرحله افتراق

زمانی است که طرفین رابطه یا یکی از آن­ها احساس کنند که رابطه او با دیگری، او را کاملاً محدود و در چهارچوب معینی حبس کرده است،تصمیم می­ گیرند تا خود را از این قید برهانند. در این وضعیت طرفین بیش­تر از وجوه اشتراک به تفاوت­ها و نقاط مورد اختلاف با یک­دیگر می ­اندیشند و سعی در شناسایی و برجسته کردن اختلافات دارند. از آنجا که فضای حیاتی محدودی برای خود احساس می ­کنند، می­خواهند به آن فضا وسعت دهند و به تعبیری به دنبال هویت و فردیت خویش هستند. مهم­ترین دگرگونی در این ارتباطات، افزایش منازعات و مشاجرات میان همسران است، تحمل یک­دیگر را ندارند و چیزهای خوب گذشته، چهره ناخوشایندی به خود می­ گیرند.

مرحله محدود کردن

در این مرحله طرفین رابطه شروع به کاهش دفعات ارتباط و میزان صمیمیت آن می­ کنند. اشتیاق چندانی برای ارتباط با طرف دیگر از خود نشان نمی­ دهند و اگر به اجبار با هم ارتباطی داشته باشند، از صمیم دل نبوده و بیش­تر ایفای نقش و وظیفه است. طرفین از صحبت درباره موضوعاتی که منجر به تنش و مشاجره می ­شود پرهیز می­ کنند، مگر اینکه اجباری در کار باشد. رابطه به گونه­ ای محسوس به سمت رسمی بودن گرایش پیدا می کند. جملات و عباراتی که میان طرفین رابطه رد و بدل می­ شود نشان از بی ­تفاوتی نسبت به طرف مقابل و خواسته­ های او دارد.

مرحله بی ­روح شدن رابطه

این مرحله بیان­گر افزایش تخریب و تباهی رابطه است که طرفین آن گاهی تلاش در حفظ پیوند نیز می کنند. در این مرحله پیام­ های کلامی یا غیرکلامی بیش­تر به گونه­ ای هستند که عموماً میان اشخاص بیگانه رد و بدل می­ شوند و رنگی از محبت و علاقه در آن دیده نمی شود. در واقع دیگر خود رابطه مهم نیست و علت ادامه رابطه مهم می باشد. عواملی مانند اعتقادات مذهبی و نهی آن از جدایی، عامل اقتصادی و مالی که زیانی را متوجه طرفین می­کند، وجود فرزندان و آینده آن­ها و یا هر عامل دیگری که اشخاص را وادار به ادامه این رابطه می کند.

مرحله پرهیز از یک­دیگر

در این مرحله طرفین رابطه با گریز از یک­دیگر سعی می­ کنند ناراحتی ­های خود را کاهش دهند و اغلب جدایی جسمی صورت می­ گیرد. یعنی طرفین سعی می­ کنند به هم نزدیک نشده و یک­دیگر را نبینند. این مرحله برای همسران به سختی سر می شود، زیرا آن­ها به خاطر شرایط زندگی مشترک مجبورند در یک خانه به زندگی کردن ادامه دهند.

مرحله جدایی

آخرین مرحله در روابط افراد است، جدایی ممکن است پس از یک مکالمه کوتاه یا پس از یک عمر زندگی مشترک صورت پذیرد.پیام ­هایی مانند “دیگر نمی­خواهم تو را ببینم” یا “برایت احترام قائلم اما دیگر دوستت ندارم” در این مرحله رد و بدل می­ شود.

نظریه کیفیت زناشویی مارکز

استفن مارکز، با نگرشی سیستمی، به فرد، رابطه او با همسرش و رابطه فرد با دیگران می ­نگرد.  او  چهارچوب نظریه خود را چنین بیان می کند که یک فرد متأهل دارای سه زاویه است، که عبارت است از زاویه درونی، زاویه همسری و سومین زاویه. اولین زاویه، «خود» درونی فرد است. تلاش­ ها، انگیزه ­ها و انرژی ­های گوناگون، که به وسیله پیشینه طولانی از تمامی تجربیات زندگی­ فرد شکل می­ گیرد.دو زاویه دیگر، دو راهی هستند که فرد را از زاویه درونی ­اش به بیرون هدایت می ­کنند.زاویه دوم، زاویه «رابطه با همسر» است، آن بخشی از خود که به طور مداوم به همسر توجه می­کند، با او هماهنگ می­ شود و از او مراقبت می ­کند، زاویه دوم پل استقلال- همبستگی است، به همین دلیل است که مردم، همسر را به عنوان «نصف دیگر من» می­ دانند. سومین زاویه، شامل همه ی موارد  به جز همسر می شود.  افراد مختلف دارای زاویه سوم گوناگون هستند که مهم­ترین آن­ها، فرزندان، خویشاوندان، دوستان، مشاغل، علاقمندی­ های تفریحی و سرگرمی و غیره هستند. سومین زاویه می­ تواند علایق مستقل یا مشترک همسران باشد، بنابراین زاویه سوم همسران می ­تواند مستقل از یک­دیگر یا مشترک باشد. مارکز برای نشان دادن ترکیب ­های زناشویی، دو مثلث جداگانه را که با یک­دیگر آمیخته ­اند، در نظر می­ گیرد. مارکز برای فهم بهتر پویایی ­های روابط همسران اظهار می­ دارد که «من» به دلیل منابعی که در هر یک از زاویه ­هایش می ­یابد، به سوی آن­ها کشیده می­ شود و اگر منابع جذاب­تری در زوایای دیگر بیابد، از سایر زوایا فاصله می گیرد. بنابراین هر تغییری در کیفیت انرژی هر یک از زاویه ­های «من»، شکل مثلث را تغییر می­ دهد.  افزایش کشش در یک نقطه موجب کاهش کشش ­در دیگر نقاط  می ­شود و  کاهش کشش در یک نقطه مطمئن ­ترین شیوه برانگیختن «من» برای محدود کردن خود به زاویه­ هایی است که کشش قوی­تری دارند. مارکز کیفیت زناشویی را نتیجۀ شیوه ­هایی می ­داند که افراد متأهل به طور هدفمند، خود را سازماندهی می­ کنند. فردی که «من» او، حرکات منظم و معینی اطراف و بین هر سه زاویه داشته باشد و به گونه­ ای خود را سازماندهی کند که نسبت به زاویه­ های گوناگونش،مشغولیت و توجه قوی داشته باشد، دارای کیفیت زناشویی بالاتری است.  اما در مقابل، فردی که فقط به یک زاویه توجه می کند و اهمیت کمتری به سایر زوایا می دهد، کیفیت زناشویی پایینی دارد.بر این اساس او در نظریۀ خود، هفت مدل کیفیت زناشویی را بیان می ­کند، که سه مدل 1، 2 و 3 را کیفیت زناشویی پایین و مدل های 4، 5، 6 و 7 را کیفیت زناشویی بالا در نظر می­ گیرد.

مدل یک: ترکیب رمانتیک

در این مدل انرژی بسیاری اطراف و بین زاویه ­های همسری در گردش است. تمامی «من» هر دو همسر  بیشترین توجه خود را به زاویه همسر اختصاص می دهند و دو زاویه دیگر را فرموش می کنند. در این حالت دو همسر از زاویه ­های درونی و زاویه ­های سومشان جدا می­شوند. در ترکیب رمانتیک فرد هرگز نمی ­تواند از پیشینه شخصی خود جدا شود و از سوی دیگر نیز نمی­ تواند تمامی تعهدات خود نسبت به زاویۀ سومش را حذف کند، بنابراین گردش «من» حول زاویه اول و سوم قطعا با بی ­اشتیاقی ادامه می­ یابد.

مدل دو: الگوی وابستگی- فاصله­ای

در این مدل یک همسر (اغلب زن)، بیشترین توجه را به  زاویۀ همسری ­اش اختصاص می دهد (مانند ترکیب رمانتیک) و بنابراین به آن وابسته می شود، در حالی که همسر دیگر با سومین زاویۀ مستقل خود درگیر است و از رابطه زناشویی فاصله می­ گیرد، در این الگو حداکثر پویایی کشش وجود دارد، یعنی هر چقدر فرد وابسته سعی می­کند فردی را که فاصله می­ گیرد به خود جذب کند، فردی که فاصله می­ گیرد بیش­تر از او دور می­شود و بر عکس.

مدل سوم: الگوی جدایی

در سومین مدل هر دو همسر با زاویه­ های سوم­شان(فرزند، کار و دوستان) درگیر هستند و از زاویه ­های همسری­شان فاصله می گیرند. علی­رغم انرژی اندکی که از زاویه هر یک از همسران به سوی دیگری جریان دارد، این ترکیب نسبت به الگوی وابستگی- فاصله­ای ممکن است آسایش بیش­تری برای همسران به وجود آورد. زناشویی­ های جدا، علی­رغم پایین بودن کیفیت­شان می­توانند بسیار باثبات و طولانی باشند.      

مدل چهارم: ارتباط متعادل

چهارمین مدل ارتباط متعادل را نشان می­دهد. در این مدل دو همسر بین خلوت و اشتراکشان تعادل برقرار می کنند. انرژی­ های آنان به طور سیال در حال چرخش است و هیچ تراکمی، در هیچ یک از زاویه­ ها وجود ندارد. یک فرد با چنین حرکت­های سیالی،  استقلال داخلی دارد و جریان «من» نه تنها از ارتباط همسری بلکه از دیگر زوایای «من» متمایز است و هیچ یک از زوایا  به تنهایی به فرد دستور نمی­ دهد. هر دو زوج  منابع زیادی از زاویه ­های فردی و سوم خود را به سوی زاویه همسری­شان هدایت می­ کنند.  آن­ها هم­چنین یک زاویۀ سوم مشترک دارند که برای آن­ها حداقل یک نقطۀ مشترک (مانند فرزند) فراهم می ­کند. بنابراین حرکت مداوم «من» اطراف زاویه­ های خارج از خودش، مثلث را به دایره تبدیل می­کند.

مدل پنجم: ارتباط زوج محور

در این مدل هر دو همسر انرژی خود را حول زاویۀ همسری ­شان متمرکز می­ کنند، اما بر خلاف ترکیب رمانتیک در  در آن غرق نمی شوند که سبب  فاصله گرفتن از سایر زوایا شود. همسران به گونه ای  زندگی­ شان را  مدیریت می کنند  که بیش­تر اوقاتشان را با هم بگذرانند و با وجود فرصت­های گوناگون، قوی­ترین تمایل آن­ها برای با هم بودن است.

مدل ششم: ارتباط خانواده محور

در این مدل، هر دو همسر انرژی خود را به نقش والدینی خود به عنوان زاویه سوم مشترک اختصاص می دهند. قوی­ترین تمایل همسران ساختن زندگی به گونه ­ای است که بیش­تر اوقاتشان را با خانواده بگذرانند و سایر فعالیت­ها نیز حول نیازهای فرزندانشان است.  در این هیچ یک از همسران  توجه کامل خود را متوجه این مدل نمی کند که او را از سایر زوایا باز دارد. آن­ها پویایی­ های حول زاویۀ سوم مستقل و زاویه درونی خود را حفظ می ­کنند و تمرکز بر فرزندان مانع رابطه همسری آن­ها نیز نمی­ شود، زیرا به طور مرتب فرصت ­هایی را به تنهایی با هم می­ گذرانند که بسیار پرطراوت و مؤثر است. البته زاویه سوم مشترک می­تواند نه تنها فرزندان، که چیزهایی از قبیل شراکت تجاری باشد، اما مهم این است که حرکت حول سایر زوایا، با وجود تأکید بر زاویه سوم مشترک، هم­چنان قوی ادامه می­ یابد.

مدل هفتم: ارتباط سست

این مدل ارتباط سست را نشان می­ دهد که هر دو همسر انرژی خود را حول زاویه سوم مستقل متمرکز می ­کنند، اما بر خلاف الگوی جدایی با آن درگیر نمی شوند. با وجود فعالیت قوی حول زاویه سوم مستقل، انرژی آن­ها حول خودشان نیز حرکت می­ کند. به طور خاص تمایلات آن­ها به زاویه سوم، عمدتا از طریق گفتگو درباره ماجراهای روزانه زاویه سوم، به زوایای همسری آن­ها و سپس به سایر زوایا جریان می ­یابد. اگر چه کشش این ماجراها ممکن است گاهی اوقات رابطه همسری را کم­رنگ کند، اما ارتباطات، ضروری باقی می­ مانند. این همسران در واقع،  بیش­تر در زندگی بیرونی با یک­دیگر احساس اشتراک دارند.

سخن پایانی

آثار روانی و اجتماعی طلاق عاطفی به اندازه طلاق رسمی و یا حتی بیشتر از آن است. می‌توان گفت طلاق عاطفی در خانوده‌هایی در حال شکل‌گیری یا تقویت شدن است که اعضای خانواده در زیر یک سقف زندگی می‌کنند ولی سقف هرکس با خودش معنا شده و به نوعی دیوارهای بلند با عناوین مختلف بی‌اعتمادی، دلسردی، بی‌انگیزشی، گوشه‌گیری و انزوا در حال ساخته شدن است و از پیشرفت و تعالی اعضای خانواده جلوگیری کرده و در نتیجه سبب عدم پیشرفت  و تعالی جامعه می شود. طلاق عاطفی فقط مختص به زوجین نیست و طبق تعاریف، فراموشی هر کدام از زاویا منجر به طلاق عاطفی با آن گروه یا زوایا می شود.

هشدار جدی: مقالاتی که در آنچه منتشر می شوند صرفا جهت آگاهی شما و آموزش در مورد موضوع مربوطه می باشد و در صورت بروز مشکل نباید به عنوان مرجع تصمیم گیری شما در نظر گرفته شود و مراجعه به پزشک متخصص الزامی می باشد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *